جمعه(16 ابان): برنامه مسافرتمون به مشهد بعد از عاشورا تاسوعا اوکی شد،روز جمعه خونواده سه نفریمون بهمراه بابا جون و مامان جون و خاله سمی عازم مشهد شدیم روز اول بعد از اقامت تو هتل و صرف ناهار و یه کوچولو استراحت ، رفتیم پابوس امام رضا ... بخاطر سردی هوا جای دیگه ای هم نمیشد رفت...اما روز دوم یه روز خوبی واسه من و شاهین بود ... یه قرار وبلاگی با دوستای عزیزم نازنین جون ، صفورا جون و عادله جون دوستایی که هر روز تو دنیای مجازی و وایبر باهم میحرفیم... دوستایی که هر صبح قبل هر کاری خبر همو میگیریم ... دوستایی که حتی از خونواده بهم نزدیکتر شدیم ... دوستایی ک به بودنشون عادت کردیم... حالا قرار بود بعد از تقریبا دو سال دوستی مجازی ،همو از نزدیک ببینیم
شنبه( 17 ابان): قرارمون ساعت 6 عصر تو شهربازی ویلاژ توریست بود... به محض ورود ب پاساژ اولین نفری که دیدم صفورا جون و پسر گلشون بود، بعد از روبوسی و احوالپرسی رفتیم طبقه بالا و منتظر بقیه بچه ها بودیم ... یه ربع بعد نازنین جونو با یه صحنه خیلی باحال دیدیم ک ریسه رفتیم از خنده بدو بدو در حالی که سوشیانس دستاشو میکشید طرف خودش میرفت سمت وسایل شهربازی... وای اون صحنه خیلی باحال بود... سوشیانس بدوبدو دست مامانشو میکشید و نازنینم دنبالش میدوید عادله جونم با 1 ساعت تاخیر تو شهربازی بهمون ملحق شد
شاهین جونم
محمد صادق جونم
سوشیانس جونم
مهرسام جونم
شاهین و سوشیانس ماشاله واسه سوار شدن همه بازیها پایه بودن تموم وسیله ها رو سوار شدن اما محمد صادق قربونش بشم میترسید و همش به مامانش میچسبید، حتی واسه عکس گرفتنم همکاری نکرد
محمد صادق از دور بچه ها رو نگاه میکرد اخرشم حوصلش سر رفت ، رفت پیش باباش و اونجا با چیپس و تنقلات از خودش پذیرایی کرد
عاشق این عکسشونم فیس تو فیس
شاهین اون روز حسابی آبروداری کرد همش میترسیدم بهوونه بگیره و گریه کنه، و حتی مامانم و خاله سمی رو همراه خودم بردم ک اگه اذیت کرد نیروی کمکی داشته باشم اما ماشاله نه تنها از خجالتون دراومد بلکه واسه سوار شدن همه وسایل بازی پایه بود و هر چی اونجا بودو دوبار دوبار سوار میشد
علاقه بیش از حد به فرمون ماشین حتی جاهایی ک دو نفری بچه ها رو میذاشتیم اقا شاهین باید فرمونو دست میگرفت و رانندگی میکرد
تنها جایی که محمد صادق سوار بازیها شد... که البته با روشن شدن کشتی پرید تو بغل مامانش
اقا مهرسامم مثل محمد صادق اهل عکس گرفتنو بازی کردن نبود... بیشتر نظاره گر بود ماشاله اروم و ساکت تو کالسکه بچه ها رو نگاه میکرد
واااااای من عاشق این عکسم قیافه متعجب مهرسام و سوشیانس خیلی باحالههههه
شاهین گریه میکنه که بیاد بغلم و اون دوتا وروجک مات و مبهوت نگاه میکنن
بعدش نوبتی سوار قطار شدیم نازنین جون و سوشیانس قطار سواری میکنن ... شاهینو محمد صادق محو قطاره شدن
حالا نوبت مامان شیما و شاهینه
بعدشم نوبت صفورا جون و محمد صادق بود
عکس گرفتن از 4تا وروجک کار فوق العاده سختی بود اصلا نشد یه عکس درست و حسابی ازشون بگیریم تا یه جا جمعشون میکردیم سریع وول میخوردن و واسه خودشون میرفتن دنبال بازی
اینم تنها عکس 4تایی وروجکا اخرشم خودمون نشستیم رو صندلی ها و فسقلی ها رو مجبور کردیم بشینن کلی عکسای خوشجل خوشجل با دوستامون گرفتیم شب خیلی خوبی بود، به هممون خیلی خوش گذشت، ایشاله قسمت بشه بقیه دوستای وبلاگی و گروهو از نزدیک ببینیم ب امید دیدار اون روز
صرفا جهت یادگاری ، هدیه ناقابل از طرف من و شاهین به دوستامون که چند مدل مربای خونگی بود و مامان جون زحمت درست کردنشونو کشیده بودن که تقدیمشون کردیم
فردای اون روز صفورا جون اومد هتل دنبالم و دوتایی رفتیم حرم ... وای که چقدر خوب بود و چقدر خوش گذشت ... کلی با هم حرف زدیم، دعا خوندیم، و از بودن در کنار هم لذت بردیم... البته نازنین جون و عادله جون هم دوست داشتن میتونستن بیان اما عادله که همون روز مهمونی دعوت بود و نازنینم همون روز رفتن مسافرت... صفورای عزیزم زحمت کشید و واسه من و مامان هر کدوم جدا سوغات مشهدو بهمون هدیه دادن و یه قاب عکس و عروسک خوشگلم واسه شاهین گرفته بود که واقعا دست گلش درد نکنه ...همینجا ازش تشکر میکنم
اینم یه سری از عکسهای شاهین تو حرم
شاهینم ک عاشق نور و لوستر و لامپ و مهتابی از خود بی خود شده بود صحنه اولی که چشاش به سقف و دیوار ها افتاد قیافش علامت تعجب شده بود و حسابی ذوق زده شد
مناجات با خدا بهمراه مامان جونش
مدت اقامتون 3شب و چهار روز بود... مسافرت کوتاه ،اما خوب بود ب من که خیلی خوش گذشت ...فقط سردی بیش از حد هوا باعث شد شاهین دوباره مریض شه و سرما خوردگی گرفت ک رسما پدرمو دراورد
اینم یه سری از عکسای یادگاری مشهد و محوطه هتل که انصافا جای خیلی قشنگی بود
اینم از اولین مسافرت شاهین به مشهدالرضا ب روایت تصویر
[موضوع : ]
شاهیــــــــن، شاهزاده خونه ما...برچسب : نویسنده : 3shahin91d بازدید : 89